ابن ابى لیلى - که یکى از دوستان امام
جعفر صادق علیه السلام است - حکایت نماید:
روزى
به همراه نعمان کوفى به محضر مبارک آن حضرت وارد شدیم ، حضرت به من فرمود: این
شخص کیست ؟
عرض
کردم : مردى از اهالى کوفه به نام نعمان مى باشد، که صاحب رأى و داراى نفوذ کلام
است .
حضرت
فرمود: آیا همان کسى است که با رأى و نظریّه خود، چیزها را با یکدیگر قیاس مى کند؟
عرض
کردم : بلی.
ادامه مطلب ...
علىّ بن خالد - که یکى از راویان حدیث و از شخصیّت هاى معروف شهر بغداد است - حکایت کند:
شنیدم مردى از اهالى شهر شام به اتّهام آگاهى از علم غیب و غیب گوئى زندانى شده است ، من به همین جهت وقت ملاقات با آن زندانى را گرفتم ؛ و چون با او ملاقات کردم و جریان اتّهام و زندانى شدنش را از خودش سؤ ال کردم ، چنین اظهار داشت :
من در شهر شام سکونت دارم و در آن مکان معروف ،که سر مقدّس امام حسین علیه السلام را دفن کرده اند، مرتّب عبادت مى کردم و دعا مى خواندم .
ادامه مطلب ...
جابر بن یزید جُعفى حکایت کند:
در یکى از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم علیه السلام
رهسپار مکّه معظّمه شدم .
در بین راه ، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاى کجاوه امام
محمّد باقر علیه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند، من خواستم آن ها را بگیرم
تا همراه خود داشته باشم ، ناگهان حضرت با صداى بلند، فرمود: اى جابر! آرام باش و
پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بیت عصمت و طهارت پناه آورده اند.
عرضه داشتم : مولاى من ! مشکل و ناراحتى آن ها چیست ، که
این چنین به شما پناهنده شده اند؟!
حضرت فرمود: آن ها مدّت سه سال است که در این حوالى لانه
دارند و هرگاه تخم مى گذارند تا جوجه شود، مارى در اطراف آن ها هست که مى آید و
جوجه هاى آن ها را مى خورد.
اکنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم که آن
مار را به هلاکت رساند؛ و من نیز در حقّ آن مار نفرین کردم و به هلاکت رسید؛ و
پرندگان در امان قرار گرفتند.
جابر گوید: سپس به راه خود ادامه دادیم تا نزدیک سحر و اذان
صبح به بیابانى رسیدیم ؛ و من پیاده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم ؛ و چون حضرت
فرود آمد، در گوشه اى خم شد و مقدارى از شن ها را کنار زد و در حال کنار زدن شن
ها، چنین دعائى را بر لب هاى خود زمزمه مى نمود: خداوندا! ما را سیراب و تطهیر و
پاک گردان .
ناگهان سنگ سفیدى نمایان شد و امام علیه السلام آن سنگ را
کنار زد و چشمه اى زلال و گوارا آشکار گردید، و از آن آب آشامیدم و نیز براى نماز
وضو گرفتیم .
و بعد از خواندن نماز، سوار شدیم و به راه خود ادامه دادیم
تا آن که صبحگاهان به روستائى رسیدیم ، که نخلستانى کنار آن روستا بود، در آن جا
فرود آمدیم ؛ و حضرت کنار نخل خرمائى - که از مدّتها قبل خشک شده بود - آمد و خطاب
به آن کرد و اظهار داشت : اى درخت خرما! از آنچه خداوند متعال در درون شاخه هاى تو
قرار داده است ، ما را بهره مند ساز.
جابر افزود: ناگهان دیدم درخت خرما، سرسبز و پربار شد و خود
را در مقابل امام علیه السلام خم کرد؛ و ما به راحتى از ثمره آن مى چیدیم و مى
خوردیم .
ادامه مطلب ...
روزى به قصد دیدار مولایم ، حضرت رضا علیه السلام به طرف منزل آن بزرگوار حرکت کردم ، وقتى نزدیک منزل آن حضرت رسیدم ، سر و صداى مردم را شنیدم که مى گفتند: امام رضا (علیه السلام) وفات یافته است .
ادامه مطلب ...روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها از پدر خود، رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله تقاضاى یک انگشتر نمود؟
پیامبر اسلام به دخترش فرمود: آیا مى خواهى تو را به چیزى که از انگشتر بهتر است ، راهنمائى کنم ؟
ادامه مطلب ...
حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام همانند دیگر ائمّه اطهار و انبیاء عظام علیهم السلام در تمام علوم و کمالات نسبت به دیگر انسان ها برتر و والاتر بود، همچنین آن حضرت در تشخیص مرض ها و چگونگى درمان آن ها به طور معجزه آسا و خارق العاده عمل مى نمود. ادامه مطلب ...
حضرت صادق آل محمّد علیهم السلام حکایت فرماید:
روزى رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، در جمع اصحاب خود، سر به سمت آسمان بلند نمود و تبسّمى کرد.
یکى از افرادى که در آن جمع حضور داشت ، از آن حضرت سؤ ال کرد: یا رسول اللّه ! امروز شما را دیدم که سر خود را به سوى آسمان بلند کردى و تبسّم نمودى ؟!
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بله ، درست است چون که متعجّب شدم از دو فرشته و ماءمور الهى که از آسمان بر زمین وارد شدند تا اعمال یکى از بندگان خدا را - که هر روز نماز خود را به موقع انجام مى داد - در نامه عملش بنویسند.
روزى یک نفر نصرانى به محضر مبارک امام
جعفرصادق علیه السلام شرفیاب شد و پیرامون تشکیلات و خصوصیّات بدن انسان سؤ ال
هائى را مطرح کرد؟
امام
جعفر صادق علیه السلام در جواب او اظهار داشت :
خداوند
متعال بدن انسان را از دوازده قطعه ترکیب کرده و آفریده است ، تمام بدن انسان
داراى 246 قطعه استخوان ، و 360 رگ مى باشد.
ادامه مطلب ...
مرحوم قطب الدّین رواندى در کتاب خرایج خود آورده است :
روزى یک نفر از بلاد روم خدمت امام علىّ )علیه السلام( وارد شد و اظهار داشت : من یک نفر از رعیّت تو و از اهالى این شهر هستم .
حضرت فرمود: خیر، تو از رعیّت من و از اهالى این شهر نیستى ؛ بلکه تو از سوى پادشاه روم آمده اى و او چند سؤ ال براى معاویه فرستاده است و چون معاویه جواب آن ها را نمى دانست به من ارجاع شده است .
ادامه مطلب ...
برخى از تاریخ نویسان از شخصى به نام حسین بن عَمرو حکایت کنند: