به سایت ثامن الایمه خوش امدید
به سایت ثامن الایمه خوش امدید

مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه ، به نقل
از ریّان بن صَلت آورده است :
گفت : پس از آن که مدّتى در خدمت مولایم ، حضرت علىّ بن
موسى الرّضا (علیه السلام) بودم ، روزى خواستم که به قصد عراق مسافرت کنم
.
به همین جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام (علیه
السلام) شدم ، در بین مسیر با خود گفتم : هنگام خداحافظى ، پیراهنى از لباس هاى
حضرت را تقاضا مى نمایم که چنانچه مرگ من فرا رسید، آن پیراهن را کفن خود قرار دهم
.
و نیز مقدارى درهم و دینار طلب مى کنم تا براى اعضاء
خانواده خود سوغات و هدایائى تهیّه نمایم .
وقتى به محضر شریف امام رضا (علیه السلام) وارد شدم و
مقدارى نشستم ، خواستم که خداحافظى کنم ، گریه ام گرفت .
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت ، همه چیز
را فراموش کردم و پس از خداحافظى برخاستم که از مجلس حضرت بیرون بروم ، هنوز چند
قدم برنداشته بودم که ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: اى ریّان
! بازگرد.
وقتى بازگشتم ، حضرت فرمود: آیا دوست دارى که یکى از
پیراهن هاى خودم را به تو هدیه کنم تا اگر وفات یافتى ، آن را کفن خود قرار دهى ؟
و آیا میل ندارى تا مقدارى دینار و درهم از من بگیرى تا
براى بچّه ها و خانواده ات هدایا و سوغات تهیّه نمائى ؟
من با حالت تعجّب عرض کردم : اى سرور و مولایم !
چنین چیزى را من در ذهن خود گفته بودم و تصمیم داشتم از
شما تقاضا کنم ، ولى فراموشم شد.
بعد از آن ، حضرت یکى از پیراهن هاى خود را به من هدیه
کرد و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقدارى درهم برداشت و تحویل من داد و من
با حضرت خداحافظى کردم.