ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مرحوم راوندى و دیگر بزرگان حکایت کرده
اند:
روزى
از روزها معتصم عبّاسى تعدادى از اطرافیان و وزیران خود را احضار کرد و در جمع آن
ها اظهار داشت :
باید
امروز شهادت و گواهى دهید که ابوجعفر، محمّد بن علىّ بن موسى الرّضا امام جواد علیه
السلام تصمیم شورش و قیام علیه حکومت من را دارد؛ و در این رابطه باید نامه هایى
با مهر و امضاء تنظیم کنید.
پس
از آن ، دستور داد تا حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام را احضار نمایند، و چون حضرت
وارد مجلس خلیفه گردید، معتصم آن حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : شنیده ام مى
خواهى بر علیه حکوت من قیام و شورش کنى ؟
امام
علیه السلام فرمود: به خدا قسم ، چنین کارى نکرده ام و قصد آن را هم نداشته ام .
معتصم
گفت : خیر، بلکه فلانى و فلانى و فلانى بر این کار شاهد و گواه هستند، و سپس آن
افراد را در مجلس احضار کرد و آن ها به دروغ
شهادت دادند و گفتند: بلى ، صحیح است ، اى
خلیفه ! ما شهادت مى دهیم که جواد علیه السلام تصمیم چنین کارى را دارد و این هم
تعدادى نامه است که از دست بعضى دوستانش گرفته ایم .
در
این هنگام حضرت دست هاى مبارک خود را به سوى آسمان بلند نمود و اظهار داشت : خداوندا،
اگر آن ها دروغ مى گویند، هم اینک هلاک و نابودشان گردان .
در
همین حال تمام افراد متوجّه شدند که ناگهان دیوارها و سقف به لرزه در آمد؛ و هرکس
که از جاى خود حرکت مى کرد، بر زمین مى افتاد.
معتصم
تا چنین حادثه خطرناکى را دید، گفت : یاابن رسول اللّه ! من از آنچه انجام داده ام
، پشیمان هستم و توبه مى کنم ، دعا کن خداوند این خطر را از ما برطرف گرداند.
آن
گاه امام علیه السلام اظهار نمود: خداوندا، این ساختمان و زمین را بر آن ها ساکن و
آرام گردان ، خدایا تو خود بهتر مى دانى که آنان دشمن تو و دشمن من مى باشند.
پس
ساختمان آرام گرفت و خطر برطرف شد.