ضامن آهو

ضامن آهو

به سایت ثامن الایمه خوش امدید
ضامن آهو

ضامن آهو

به سایت ثامن الایمه خوش امدید

جنّ حامى گمشدگان با خدا(امام حسن)

امام جعفر صادق(علیه السلام) حکایت فرماید:
حضرت رسول (صلى الله علیه) و آله مختصر ناراحتى جسمى بر او عارض شد، فاطمه زهراء به همراه امام حسن و حسین (علیهم السلام) به دیدار آن حضرت آمدند؛ و ایشان را در حالى مشاهده کردند که در بستر آرمیده بود، امام حسن سمت راست رسول اللّه ؛ و حسین سمت چپ آن حضرت نشستند.
و چون مدّتى به طول انجامید و حضرت رسول بیدار نگشت ، فاطمه زهراء (علیهم السلام) به دو فرزندش گفت : عزیزانم ! جدّتان خواب است ، برخیزید تا به منزل برویم ؛ و هرگاه بیدار گردد شما را مى آورم .  
آن دو برادر اظهار داشتند: ما همین جا خواهیم ماند.
حضرت زهرا (علیهم السلام) برخاست و از منزل خارج شد؛ و حسین بر بازوى چپ و حسن بر بازوى راست جدّشان خوابیدند؛ و چون ساعتى بگذشت ، بیدار گشتند ولى مادرشان را ندیدند و هنوز رسول خدا در بستر خویش آرمیده بود، برخاستند و حرکت کرده تا به منزل خود بروند.
آن شب بسیار تاریک و ابرى بود و صداى رعد و برق زیادى به گوش مى رسید؛ همین که امام حسن به همراه برادرش حسین (علیهم السلام) از منزل رسول خدا خارج شدند، نورى از آسمان ظاهر گردید؛ و ایشان با استفاده از روشنائى آن نور به سوى منزل خود روانه گردیدند.
ولى آن دو کودک خردسال در مسیر، راه منزل را گم کرده و به باغى رسیدند؛ و چون خسته شده بودند، در کنار همان باغ در گوشه اى نشستند و پس از لحظه اى دست در گردن یکدیگر انداخته و خوابیدند.
همین که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از خواب بیدار شد، عایشه تمام جریان را براى آن حضرت تعریف کرد.
ناگاه حضرت از جاى برخاست و اظهار داشت : خدایا! دو نور دیده ام کجایند؟! خدایا! آن ها گرسنه و تشنه کجا رفتند؟! خداوندا! تو حافظ و نگهبان ایشان باش .
و سپس براى یافتن آن دو عزیز حرکت نمود؛ و چون به آن باغ رسید، دید که حسن و حسین دست در گریبان یکدیگر کرده و خوابیده اند؛ و باران شدیدى شروع به باریدن کرده بود؛ ولیکن حتّى قطره اى بر این دو برادر نریخته بود.
ناگهان چشم حضرت بر مار بسیار بزرگى افتاد که داراى دو بال بود، و بالهاى خود را همانند چتر و سایبان بر آن دو برادر گشوده بود.
در این هنگام پیغمبر خدا نزدیک مار آمد؛ و سرفه اى نمود، چون مار متوجّه آن حضرت شد، به سخن آمد و گفت : خدایا! تو شاهد باش که من این دو فرزند رسول خدا را محافظت کردم و آن ها را صحیح و سالم تحویل جدّشان دادم .
حضرت رسول (صلوات اللّه علیه) اظهار نمود: اى مار! تو که هستى ؟
پاسخ داد: من از طایفه جنّیان هستم ؛ که براى حراست و حفاظت این دو کودک ماءمور شده بودم .
پس از آن حضرت رسول (صلى الله علیه و آله) ، حسن و حسین (علیهما السلام) را در برگرفت و یکى را بر شانه راست و دیگرى را بر شانه چپ نهاد؛ و به سمت منزل روانه گشت .
ر راه امیرالمؤ منین علىّ (علیه السلام) ، که به همراه یکى دو نفر از اصحاب مى آمدند، به حضرت رسول برخورد نموده و چون مشاهده کردند که حسن بر شانه راست و حسین بر شانه چپ آن حضرت سوار مى باشند، گفتند: یا رسول اللّه ! یکى از آن دو عزیز را به ما بده تا بیاوریم ؟
حضرت رسول صلى الله علیه و آله به حسن فرمود: مایل هستى روى شانه پدرت بروى ؟
گفت : خیر، اگر بر شانه تو سوار باشم بیشتر دوست دارم ؛ و حسین نیز چنین اظهار داشت .
پس آن دو عزیز را با همان حالت به منزل نزد مادرشان آورد، آن گاه مادرشان مقدارى خرما برایشان آورد و میل نمودند، بعد از آن حضرت زهرا (علیهم السلام) از اتاق بیرون رفت ؛ و رسول خدا گ(صلى الله علیه و آله) فرمود: اکنون بلند شوید و با هم کشتى بگیرید.
و چون مشغول کشتى گرفتن شدند مادرشان آمد و دید رسول خدا حسن را ترغیب و تشویق مى نماید که بر حسین پیروز آید.
گفت : پدرجان ! چرا بزرگتر را بر علیه کوچکتر تحریک مى نمائى ؟!
حضرت رسول فرمود: جبرئیل حسین را ترغیب مى نماید و من نیز حسن را ترغیب وتحریک مى نمایم .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.