مرحوم ثقة الا سلام کلینى در کتاب شریف کافى آورده است :
روزى بین امام محمّد باقر علیه السلام و بین یکى از نوه هاى
امام حسن مجتبى علیه السلام اختلافى واقع شد.
شخصى ، به نام عبدالملک گوید: من اختلاف آن حضرت و پسر
عمویش را شنیدم ، جهت صلح و اصلاح خدمت امام باقر علیه السلام رفتم و چون خواستم
در آن زمینه صحبت کنم ، حضرت فرمود: آرام باش و در کار ما دخالت نکن .
جریان ما همانند آن شخص است که در بنى اسرائیل داراى دو
دختر بود، یکى از آن ها را به عقد کشاورزى و دیگرى را به عقد کوزه گرى در آورد.
پس از آن که هر دوى آن ها به خانه شوهر رفتند، روزى پدر به
دیدار دختر و داماد کشاورزش رفت و احوال آنان را جویا شد؟
دختر گفت : شوهرم زراعت کرده است و نیاز به آبیارى دارد،
اگر خداوند باران بفرستد حال ما خوب است .
سپس به منزل دیگر دختر و دامادش رفت و احوال آنها را پرسید؟
دختر گفت : شوهرم تعداى کوزه ساخته است و آن ها را بیرون
گذاشته تا خشک شده و آماده کوره شوند، چنانچه باران نیاید حال ما خوب خواهد بود؛
پدر ضمن خداحافظى ، دست به سوى آسمان بلند کرده و گفت : خدایا، تو خود به احوال هر
دوى آن ها و همچنین به مصلحت ایشان آگاه تر مى باشى .
بعد از آن ، حضرت فرمود: ما نیز چنین هستیم و چنین گوئیم .
همچنین تاریخ نویسان به نقل از سُدیر صیرفى آورده اند، که
گفته است :
به زیارت کعبه الهى مشرّف شده بودم ، در آن جا امام محمّد
باقر علیه السلام را ملاقات کردم ، حضرت دست مرا گرفت ، و روى به جانب کعبه نمود و
اظهار داشت : اى سُدیر! مردم موظّف شده اند که به زیارت این کعبه سنگى آمده و اطراف
آن طواف نمایند؛ و آن گاه بایستى نزد ما اهل بیت رسالت آیند و ایمان و عقاید خود
را بر ما عرضه دارند تا ما آن ها را راهنمائى و هدایت نمائیم .
سپس امام علیه السلام اشاره به سینه خویش نمود و فرمود:
همانا ولایت ما از هر چیزى مهم تر و بلکه اساس و بنیان هر چیزى است .
و پس از آن ، افزود: اى سُدیر! اگر آن دو نفر - ابوحنیفه و
سفیان ثورى - نبودند و مردم را به گرد خود جمع نکرده و آن ها را به بى راهه منحرف
نمى کردند؛ ما فرصت مناسبى در این سفر حجّ مى یافتیم ، که مردم را به حقایق دین و
منافع دنیا و آخرتشان راهنمایى کنیم و نسبت به تمام امور مادّى و معنوى آشنا و
آگاهشان سازیم .