ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
جابر بن یزید جُعفى حکایت کند:
در یکى از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم علیه السلام
رهسپار مکّه معظّمه شدم .
در بین راه ، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاى کجاوه امام
محمّد باقر علیه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند، من خواستم آن ها را بگیرم
تا همراه خود داشته باشم ، ناگهان حضرت با صداى بلند، فرمود: اى جابر! آرام باش و
پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بیت عصمت و طهارت پناه آورده اند.
عرضه داشتم : مولاى من ! مشکل و ناراحتى آن ها چیست ، که
این چنین به شما پناهنده شده اند؟!
حضرت فرمود: آن ها مدّت سه سال است که در این حوالى لانه
دارند و هرگاه تخم مى گذارند تا جوجه شود، مارى در اطراف آن ها هست که مى آید و
جوجه هاى آن ها را مى خورد.
اکنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم که آن
مار را به هلاکت رساند؛ و من نیز در حقّ آن مار نفرین کردم و به هلاکت رسید؛ و
پرندگان در امان قرار گرفتند.
جابر گوید: سپس به راه خود ادامه دادیم تا نزدیک سحر و اذان
صبح به بیابانى رسیدیم ؛ و من پیاده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم ؛ و چون حضرت
فرود آمد، در گوشه اى خم شد و مقدارى از شن ها را کنار زد و در حال کنار زدن شن
ها، چنین دعائى را بر لب هاى خود زمزمه مى نمود: خداوندا! ما را سیراب و تطهیر و
پاک گردان .
ناگهان سنگ سفیدى نمایان شد و امام علیه السلام آن سنگ را
کنار زد و چشمه اى زلال و گوارا آشکار گردید، و از آن آب آشامیدم و نیز براى نماز
وضو گرفتیم .
و بعد از خواندن نماز، سوار شدیم و به راه خود ادامه دادیم
تا آن که صبحگاهان به روستائى رسیدیم ، که نخلستانى کنار آن روستا بود، در آن جا
فرود آمدیم ؛ و حضرت کنار نخل خرمائى - که از مدّتها قبل خشک شده بود - آمد و خطاب
به آن کرد و اظهار داشت : اى درخت خرما! از آنچه خداوند متعال در درون شاخه هاى تو
قرار داده است ، ما را بهره مند ساز.
جابر افزود: ناگهان دیدم درخت خرما، سرسبز و پربار شد و خود
را در مقابل امام علیه السلام خم کرد؛ و ما به راحتى از ثمره آن مى چیدیم و مى
خوردیم .
در همین اثنا، یک مرد عرب بیابان نشین که در آن حوالى بود،
وقتى این معجزه را مشاهده کرد، به حضرت خطاب کرد و گفت : سحر و جادو کردید؟!
امام علیه السلام در پاسخ ، به آن عرب خطاب نمود و به آرامى
اظهار داشت :
اى مرد! به ما نسبت ناروا مده ، چون که ما از اهل بیت رسالت
هستیم ؛ و هیچ کدام از ما ساحر و جادوگر نبوده و نیستیم ، بلکه خداوند متعال از
اسامى مقدّسه خود کلماتى را به ما آموخته است که هر موقع هر چه را بخواهیم و اراده
کنیم ، به وسیله آن کلمات ، خداوند متعال را مى خوانیم و تقاضا میکنیم ، آن گاه
دعاى ما به لطف او مستجاب خواهد شد